Thursday, December 3, 2009

پلیس ضامن امنیت، دست به دزدی از معتاد خیابانی می‌زند

امروز در حوالی کرج منظره‌ای دیدم که خونم به جوش آمد. اتومبیل الگانس پلیس کنار خیابان توقف کرد و مردی تنومند با دو تا ستاره روی دوشش مرد میانسال ژولیده‌ای را که در زباله‌ها به دنبال لقمه‌ای شاید می‌کشت را فراخواند. مرد ژولیده‌ که چهره‌اش گویای رنجی بود که می‌کشید با ترس و لرز به پلیس نزدیک شد. به محض رسیدنش به دسترس، پلیس سیلی محکمی به او زد و با عبارتی زننده او را خطاب کرد که اینجا چه می‌کنی و بدون آنکه حرفی بشنود شروع به بازرسی لباس‌های مرد کرد. خیلی زود سراغ جیب‌های مرد رفت و با چشمانم به روشنی روز دیدم که دو قطعه اسکناس یکی هزار تومانی و دیگری دو هزار تومانی از جیب مرد بیچاره بیرون آورد و در جیب کاپشن چرمی‌اش گذاشت. بغض کرده بودم و به خودم دشنام می‌دادم و از خدایم شاکی که کاش مرد بودم و قدرتمند تا حق این یک مظلوم را از این یک ظالم بازپس می‌گرفتم. آن نامرد پلیس اما، وقتی با همان سه هزار تومان یک معتاد کارتن‌خواب که این روزها معتادین خطرناکشان می‌خوانند آتش عقده‌ی خود را همچنان افروخته دید دو سیلی محکم دیگر به صورت مرد نواخت و با چکمه‌های حیوانی‌اش ضربه‌ای چنان به ساق پای مرد نواخت که مرد بیچاره‌ از درد نعره‌ای زد و گریست. آه... یک مرد می‌گرید. لحظه‌ی سختی است. بی‌اختیار اشکهایم را روی گونه‌هایم احساس کردم.

خدا انگار این سرزمین را فراموش کرده.

Monday, November 30, 2009

آنفلوآنزای خوکی، امید تازه فرماندهان کودتاچی

در 48 ساعت گذشته، به یکباره صدا و سیما و خبرگزاری فارس نگران گسترش و شیوع آنفلوانزای خوکی در ایران شده اند و تمام خط قرمزها برای اخبار هولناک این آنفلوانزا قابل عبور شد!

خانم دستجری، وزیر بهداشت بی نیاز از توصیف وابستگی اش به محافل کودتائی، در خبری که خبرگزاری فارس آن را منتشر کرد، اعلام کرد:

«واكسن آنفلوانزای A تا 10 روز ديگر وارد كشور می شود. تعداد واقعی مبتلايان به آنفلوانزای A بالای یک ميليون نفر است و وزارت بهداشت فقط آمار موارد آزمايش شده را اعلام می كند. تا دو سال آینده 30 درصد مردم ایران مبتلا به این آنفلوانزا خواهند شد!»

 

در کشوری که بموجب بخشنامه های پیاپی شورای عالی امنیت ملی مطبوعات حق انتشار هر خبری را ندارند و حتی آمار بیماران ایدزی و شمار واقعی معتادان اعلام نمی شود و کسی نمی داند چه تعداد زندانی سیاسی و غیر سیاسی و یا زن و بچه در زندان ها هستند،  طبیعی است که مردم نه تنها به این خبر و گفته وزیر بهداشت با تردید نگاه کنند، بلکه آن را بخشی از یک جنگ روانی با مردم نیز تلقی کنند. یعنی ترساندن مردم از ارتباط با هم، حضور جمعی در خیابان، رفت و آمدها و دید و بازدیدها و بالاخره فراهم سازی بهانه ای اضافه بر همه بهانه های قبلی برای ترساندن مردم از حضور اعتراضی در خیابان ها. صدا و سیما 48 ساعت است روی این سوژه متمرکز شده است.

مردمی که تا حالا گرفتار آنفلوانزای کودتائی و باطومی و منژیت کهریزکی بودند، حالا آنها را از نوع خوکی آن می ترسانند!

سخنان وزیر بهداشت و پوشش وسیع خبری که در 24 ساعت گذشته به آن داده شده، شگرد مشابهی را به یاد می آورد که در مکزیک اعمال شد. یعنی در اوج اخباری که درباره انفجار اجتماعی در مکزیک می رسید و تمام موسسات نظرسنجی امریکا چنین انفجاری را در مکزیک پیش بینی می کردند، ناگهان دولت با عظیم ترین یورش تبلیغاتی، مردم را از آنفلوانزای خوکی چنان ترساند که میلیون ها نفر مکزیکوسیتی پایتخت این کشور را ترک کردند و دولت از شر یک انفجار قریب الوقوع اجتماعی خلاص شد. شاید در سفر احمدی نژاد به امریکا لاتین، مشاوران مکزیکی، به مشاوران احمدی نژاد همین تجربه را توصیه کرده باشند.

عملکرد غلط رهبر، بحث روز در نیروهای مسلح و نهادهای وابسته به حکومت

مردم ناچار شدند ستون خیمه جمهوری اسلامی، یعنی رهبری را مستقیماً هدف بگیرند. زیرا وی بطور آشکار و علنی بر روی مردم سلاح کشید و دستور کشتار و سرکوب داد.
اثر شگرفی که جنبش سبز بر ساختار قدرت در ایران داشت، بیرون کشیدن رهبر از هاله تقدس و عریان نمودن وی برای عموم بود.

مفهوم شعار "مرگ بر خامنه ای" – اکنون- به داخل حکومت نیز نفوذ کرده و در داخل نیروهای مسلح و نهادهای حکومتی، بحث بر سر عملکرد غلط رهبر و تدابیر نسنجیده و ناکام وی است. دیگر کسی تقصیر را متوجه اطرافیان رهبری نمی داند، بلکه با توجه به اینکه رهبری شخصاً به صحنه آمد و هدایت کودتا و سرکوب را بر عهده گرفت، مسئولیت و عواقب حاصله نیز تماماً متوجه وی است. انتقادات از عملکرد رهبر و نالایق دانستن وی، بطرز بی سابقه ای بین نیروهای خودی حکومت مطرح است.

رهبری از قبل نیز بین مردم فاقد محبوبیت بود ولی اینک تقابل وی با جنبش سبز سبب گردیده که وی وجاهت داخلی خود در حکومت را نیز از دست بدهد و یک بهم ریختگی و سردرگمی در اردوگاه نظام حاکم گردد. بدلیل سقوط وجهه و نفوذ رهبری، حکومت از هر گونه تصمیم گیری استراتژیک و مهمی عاجز مانده است. حتی در موضوع مذاکرات هسته ای نیز رفتارهای حکومت چنان متناقض و مبهم است که همه کشورهای جهان احساس کرده اند که با یک حکومت گیج طرف هستند. رسانه ای کردن مشکلات با روسها نیز ناشی از همین وضعیت آشفته ارکان حکومت است.

- شاید در این روزها- رهبر هزاران بار آرزو می کند که ایکاش زمان به عقب بر می گشت و او در فردای 22 خرداد تدبیر دیگری می اندیشید. او اشتباهاً و بخیال اینکه باز هم با سیاست اصلاحات مواجه است، بلادرنگ روی رینگ پریده و ناباورانه با سیل مردم مواجه شد .(برگرفته شده و خلاصه شده از وبلاگ سهرابستان)

Saturday, November 14, 2009

Sunday, November 8, 2009

گشت ارشاد آمریکایی


عکسی ماندگار از قانونی که امروز باورکردنش آسان نیست. اندازه گیری فاصله زانو تا مایو شنای یک زن جوان سال 1922. بر اساس قانون این فاصله نمیبایست بیشتر از پانزده سانتیمتر باشد. در تصویر بیل نورتون افسر پلیس در ساحل واشنگتن در حال اندازه گیری است. يك زماني هم خواهد رسيد كه آيندگان گشت ارشاد ايراني را باور نخواهند كرد.

نگاهی متفاوت به خیابان های تهران

16 آذر به انقلاب  ختم می شود.ادامه ی انقلاب به آزادی می رسد.اما تا رسیدن به خود  تندیس آزادی باید همچنان ادامه داد. جمهوری اسلامی با آزادی فاصله دارند.در حالیکه در ظاهر با هم در یک امتداد هستند اما فاصله مطمئنی باهم دارند.جمهوری اسلامی با رسیدن به خیابان رودکی تمام می شود اما آزادی همچنان ادامه دارد. انگار که جمهوری اسلامی تمام  توانش در همراهی با أزادی تا همان  رودکی بوده است. ملت خیابان کوتاهی است که با رسیدن به خیابان جمهوری اسلامی پایان می پذیرد. سفارت انگلیس هم در خیابان جمهوری اسلامی قرار دارد.سفارت روسیه با اینکه در نوفلو شاتو قرار دارد اما آن هم به جمهوری اسلامی نزدیک است. اگر از انقلاب به آزادی و جمهوری اسلامی بخواهید  بروید٬ مسیرها در تضاد با یکدیگر هستند.برای رسیدن به آزادی باید انقلاب را ادمه داد و برای رسیدن به جمهوری اسلامی باید از آزادی و انقلاب فاصله گرفته و انقلاب را رو به پایین رفت. خیابان ایران هم خیابانی است که فقط عده ای خاص با عقایدی خاصتر در آن جای دارن. پاسداران همان سلطنت آباد سابق است.فقط اسمش عوض شده.جهت همان جهت و شیب همان شیب است. خیابان نبرد به پیروزی می رسد....

و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید رفت

Sunday, November 1, 2009

از الهه بدم میاد..

دیروز نازنین رو بعد از مدت‌ها دیدم. خواهرزادمه. هفت سالشه و امسال رفته کلاس اول. ازش در مورد مدرسه‌اش، معلمش و دوستای جدیدش پرسیدم. چند جمله‌ی کلیدی و قابل توجه‌اش این بود: یه همکلاسی دارم که اسمش الهه است. ازش خیلی بدم می‌یاد. [من: چرا]. چون طرفدار احمدی‌نژاده.

شنیدن این دست جملات حتی از بچه‌های مهد کودکی هم این روزها کاملاً طبیعیه ولی نکته‌ی قابل توجه اینه که اولاً بابا و مامان نازنین مطلقاً حرف سیاسی نمی‌زنن چون تموم همسایه‌هاشون برادرای زحمت‌کش سپاه و اطلاعات هستن. ثانیاً مدرسه‌ی نازنین تو همون شهرک شهید محلاتیه که قریب به اتفاق دانش‌آموزاش بچه‌های همین سپاهی‌ها هستند.

گوش که می‌کنم صدای تَرَک خوردن ستون‌های سست حکومت به زور ستانده شده از مردمانی اهل اندیشه، فرهنگ، هنر و اصالت را به وضوح می‌شنوم.

Wednesday, October 7, 2009

وقتی مسعود دهنمکی هم بیت رهبری را سرای گندیده می خواند...

این مسعود ده نمکی معلوم نیست چشه؟ یه روز با تمام قوا به میخ می کوبه روز بعد میخ رو کامل از جاش در میاره. بچه پاک خل شده انگار.

بعد از اون همه کثافت کاری هایی که تو جریانات هیجده تیر به مدد اراذل انصار حزب الله به راه انداخت تصمیم به تحول گرفت و رفت مستند فقر و فحشا رو ساخت. بعدشم هجویه اخراجیها رو ساخت. همچنان ازش متنفر بودم تا اینکه یک روز تو برنامه فرزاد حسنی با یه دست کت و شلوار سی هزار تومنی ظاهر شد و کلی حرف روشنفکرانه زد. داشت ازش یه کم خوشم میومد که ناگهان سر از جمع حامیان احمدی نژاد درآورد و دوباره تکرار حدیث نفرت...

این قصه ادامه داشت تا اینکه یک روز تو وبلاگش یه ندامتنامه گذاشت و کلی از مردم به خاطر کارهای بدی که کرده بود عذرخواهی کرد و از جمهوری اسلامی و خامنه ای و احمدی نژاد اعلام برائت کرد. دو روز بعد هم اومد گفت وبلاگم هک شده بود و از این جور مزخرفات. حالا اینکه آیا واقعاً هک شده بوده یا اینکه ایشان از ترس جان نظرشون دوباره برگشت را خدا داند. ما هم فرض رو بر هک شدگی گذاشتیم و با خودمون گفتیم این بابا انگار آدم شدنی نیست.

این قصه گذشت تا اینکه امروز یه کامنت جالب توجه تو وبلاگش دیدم. کامنتی که بیت رهبری رو سرای گندیده نامیده و آقای دهنمکی هم تأیید کرده این کامنت رو. با توجه به اینکه این برادر بزرگوار عادت دارند نظرشون تغییر کنه عکسشو اینجا میذارم که ممکنه دو روز بعد از وبلاگش حذف بشه. برای مشاهده عکس بزرگ، لطفاً اینجا کلیک کنید.

Monday, October 5, 2009

در مورد اصالت یهودی احمدی نژاد اطلاع رسانی عمومی کنیم

اساساً یهودی بودن یا هر اعتقادی داشتن عیب نیست. اما برای آنانی که ادعای یهود ستیزی می کنند عیب بزرگی است. به نظر می رسد مانور تبلیغی بر اصالت یهودی احمدی نژاد آن هم در میان مردمی که بخش بزرگیشان اعتقادات تند اسلامی دارند، ضربه مهلک دیگری به بدنه حکومت کودتایی وارد خواهد آورد. اما پسندیده است که این اطلاع رسانی خارج از قالب مجازی و ویژه مردمان کوچه و بازار صورت گیرد. لطفاً پیشنهادهای خود را در بخش نظرات ارائه فرمایید.

Monday, September 28, 2009

کودکی در حال تماشای مراسم اعدام


















از نسل کدامین جنگل سوخته ای کاینگونه گونه هایت سرخ سرخ اند؟ (عکس از آذر د.)

Sunday, August 30, 2009

زمزمه‌ی تعطیلی دانشگاه و شباهت‌های آن با سال پنجاه و نه

زمزمه‌های هولناکی به گوش می‌رسد. سعید مرتضوی که برکنار شد خوشحال شدم که اینان بالاخره فهمیدند که این موجود خیلی هزینه برایشان داشته و در صدد حذفش برآمدند که ناگاه خبر ارتقای شغلی حضرتش را شنیدم. با این خیال خوش که مردان سیاست ما قصد بازیابی آبروی رفته را دارند یک دو روزی سرخوش بودم، اما اینک می‌بینم که گویا قرار نیست اینها هیچ طوری کوتاه بیایند. نگاه که می‌کنم می‌بینم حتی با وجود دشمن تراشی گسترده میان خودشان، هنوز هم بر عقیده‌ی باطلشان استوارند و دست بردار نیستند.

خبر سخنرانی ترسناک خامنه‌ای مرا به یاد سال پنجاه و نه انداخت. آن روزها هم حرفهایی از همین دست گفته شد. قصه‌ی تعطیلی دانشگاه‌ها با زمزمه‌ی تعطیلی دانشگاه‌های علوم انسانی شروع شد. آیا واقعاً انقلاب فرهنگی که چه عرض شود ویرانی فرهنگی دیگری در راه است؟ تردید ندارم که زمزمه‌های تعطیلی دانشگاه نه برای اسلامی شدن و نه برای تغییر فضای دانشگاه است، که برای مقابله با فاز دوم مبارزه‌ای است که قطعاً آغاز آن مهرماه هشتاد و هشت خواهد بود.

جامعه‌ی بدون دانشگاه... تصورش را هم نمی‌توانم.

Saturday, August 29, 2009

تهدید به اخراج از کشور در صورت عدم سرکوب مردم!!

چندی پیش مقاله ای در روزنامه هشت صبح افغانستان خواندم مبنی بر تجاوز سربازان گمنام امام زمان به برادران و خواهران افغانیمان در اردوگاههای سفید سنگ و تل سیاه که اصلاً نمیدانم کجای ایرانند. امروز با یک خواهر افغان که همسری ایرانی دارد و گاهی اوقات در کارهای منزل کمکم میکند سر صحبت در باره آن خبر را باز کردم. دیدم ایشان هم حسابی این روزها سیاسی شده اند. زن صادقی است و ندیدم در هیچ موردی با عصبانیت یا قهر با شرایط سخت زندگی حرفی بزند. اما امروز خبر جالبی به من داد که مناسب دیدم همگان بدانند. 

 

می گفت چند روز بعد از انتخابات که درگیریها ادامه دار شده بود پلیسها آمدند و دو برادر و پسرعمویش که کارت سبز اقامت در ایران را دارند با خود بردند به جایی شبیه یک پادگان نظامی. در آنجا ضمن تجهیز آنها و تعداد زیادی از هموطنانشان به ابزارهای اولیه سرکوب از جمله چماق و قمه از ایشان خواستند که در سرکوب مردم شرکت کنند و تهدید کردند که در صورت عدم حضورشان کارت سبزشان باطل خواهد شد.

یاد سخن پیامبر اسلام افتادم: «مَن لا معاشاً لهُ لا معاداً له»، و به عبارت خودمانی‌‌تر «کسی که نان ندارد نیاز به ایمان ندارد».

نمی‌شود خرده گرفت بر آنانی که یا از روی «فقر» و یا از روی «نادانی» چوب بر سر هم‌نوعانشان می‌کوبند. این دمل چرکین از ریشه باید خشکانده شود.

Thursday, August 27, 2009

اکبر عبدی مردی که تغییر جنسیتش را پذیرفت

هنوز به خاطر دارم روزی را که آقای اکبر عبدی با بازی هنرمندانه‌اشان در فیلم «آدم برفی» چه غوغایی آن روزها به پا کردند. هنوز هم ایشان را دوست می‌دارم. نکته‌ای فقط آزارم می‌دهد. آن روزها در یکی از نشریه‌ها که درست به خاطر ندارم که آیا «شلمچه» بود یا «یالثارات»، آقای دهنمکی و همکارانش، جدا از هجمه‌های عظیم چندجانبه، از ایشان به خاطر بازی در نقش یک زن با عنوان «اکبر خانم عبدی» یاد کردند. حال فکرم مشغول این است که آیا آقای اکبر عبدی عنوان «خانم» را برای خود پذیرفته‌اند یا از بزرگ‌منشی و آقا منشی و این جور حرف‌ها با آقای دهنمکی کنار آمده‌‌اند و در هجویه‌ی «اخراجی‌ها» تن به بازی داده‌اند و یا مثل خیلی‌ها که این روزها لب به «اعتراف‌های دیکته شده‌ی گالیله‌ای» گشوده‌اند، ایشان نیز «در خود شکسته‌اند».

- پی‌نوشت: منظور از اعتراف گالیله‌ای همان اعتراف گالیله به گرد نبودن زمین است.

سرآغاز

از وبلاگ بازی هیچ خوشم نمی آمد. اما بسیار از آنها آموختم. چند ماهی است که دوست دارم بشنوم، بگویم، بنویسم، به گوش دیگران برسانم و دوباره بشنوم از آنهایی که می‌شوند. وبلاگ را مناسب دیدم. سوگند شکستم و از امروز باز مینویسم.